مُـعادِلـًٌـِهٌّ ۍًٍٍٍ زًٌٍِنـدِگے
"هـدڣ داۺـټـه باش" هـدڣـے خـُـوب ڪه هـم بہ تـو و هـم بہ دیـگران سـود برسانـد....
|
#داستان_کوتاه پادشاهی نجاری را محکوم به مرگ کرد. همسرش گفت : "ای نجار، مانند هرشب بخواب... پروردگارت یگانه است و درهای گشایش بسیار " کلام همسرش آرامشی بر دلش ایجاد کرد و چشمانش سنگین شد و خوابید... بیدار نشد تا وقتی که صدای در توسط سربازان را شنید؛ چهره اش دگرگون شد و با ناامیدی، پشیمانی و افسوس به همسرش نگاه کرد که دریغا باورت کردم... با دست لرزان در را باز کرد و دستانش را جلو برد تا سربازان زنجیر کنند. دو سرباز با تعجب گفتند : پادشاه مرده و از تو می خواهیم تابوتی برایش بسازی... چهره نجار برقی زد و نگاهی از روی عذرخواهی به همسرش انداخت، همسرش لبخندی زد و گفت: "ای نجار، مانند هرشب بخواب... پروردگارت یگانه است و درهای گشایش بسیار " ┘◄ پی نوشت : [ دوشنبه بیست و ششم فروردین ۱۳۹۸ ] [ 12:0 ] [ ƑムЯ乙ムŋ£み ]
[ ]
|
|
[ طراح قالب : بایلنــند ] [ Weblog Themes By : Bailand - Theme ] |